چشمان تورا دیدم وبی تاب شدم
نیمه شب در تب عشق تو چه بی خواب شدم
پلک برهم زدی ونیم نگاهی که زآن
مست ودلداده و هم صحبت مهتاب شدم
تند باد نگهت سازه ی دل ویران کرد
غمم افزود دراین آتش عشق آب شدم
ساحری کردی و ویرانه دل و دینم را
بیخوده میکده و طالب خوناب شدم
دل دیوانه اگر طالب احساس نبود
پس چرا می زده و باز شرفیاب شدم
۲۹/۶/۱۳۸۹
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: -اسدصفائی-اشعار عاشقانه-چشمان تو-شعر -غزل- ,
تاريخ : چهار شنبه 6 مهر 1390
| 19:39 | نویسنده : اسدصفائی ) |